سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ذره ای از تکبّر به درون دل کسی راه نیافت، مگر آنکه به همان اندازه از خردش کم شد؛ اندک باشد یا بسیار . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :25
کل بازدید :150338
تعداد کل یاداشته ها : 275
103/3/1
4:5 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
کودکی تنها[1]
سلام دانشجوی ارشد هوش مصنوعی هستم و از داستانهایی که عمق و محتوا دارن خیلی خوشم میاد سعی میکنم اونا رو اینجا هم بزارم تا همه ببینن و از خوندنشون لذت ببرن روزگاری پر از یاسهای سپید داشته باشید

خبر مایه
دلنوشته !
 
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزیز دلم
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند
پسر: منتظرت میمونم عشقم
دختر: خیلی دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزیزم
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد
به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی
دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت
پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟
دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود
و بی امان گریه میکرد
پرستار: شوخی کردم بابا !

 اون رفته دستشویی الان میاد